کد مطلب:122223 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:403

پیشنهاد آشتی
شایعه ها و خبرهای نادرستی كه معاویه درباره ی صلح امام حسن با او شایع كرده بود، نتوانست قیس را بفریبد و او را از مقصد و نیتی كه در دل داشت، باز دارد. او نامه هایی برای امام خود نوشت و همه چیز را به آن حضرت خبر داد.

بزرگترین و شوم ترین توطئه ی معاویه بر ضد امام حسن، همان شایعه های بی اساس بود كه در میان لشكریان خود و لشكریان امام پخش كرده بود. بدترین آن شایعه ها هم، شایعه ی صلح امام با معاویه بود. ایمان و پایداری قیس باعث شد كه این شایعه به طور موقت بی اثر شود. معاویه وقتی چنین دید، این شایعه را به گونه ای دیگر بین مردم پخش كرد. جاسوس های معاویه در بین مردم شایع كردند.كه: «امام حسن پیشنهاد صلح به معاویه داده است؛ ولی هنوز معاویه این پیشنهاد



[ صفحه 44]



را نپذیرفته است.»

این شایعه ی دروغ و ناجوانمردانه از همان روزهای اول، عده ی بی شماری را فریفت. این سخن همه جا، زبان به زبان گشت. در حالی كه معاویه یك بار توسط عبدالله بن نوفل و بار دیگر توسط عبدالله بن عامر پیشنهاد صلح را برای امام حسن مطرح كرده بود. اما امام با قاطعیت تمام پیشنهاد صلح را رد كرده بود و خواستار تسلیم بی قید و شرط معاویه در برابر اراده ی مسلمان ها شده بود.

این شایعه به مرور باعث شد كه روحیه ی رزمندگان اسلام تا حدی درهم بكشند و نظر بعضی از مسلمان های ساده دل نسبت به امام عوض شود؛ اما امام هیچ گونه سستی از خود نشان نداد و در برابر توطئه های معاویه و حكومت جبار شام ایستادگی كرد. او حتی چندین بار حاكمان شام را تهدید به جنگ كرد و آن ها را به مبارزه طلبید. بعد از اعدام دو جاسوسی كه معاویه به كوفه و بصره فرستاده بود، امام در نامه ای برای معاویه نوشته بود: «ای معاویه، فرزند ابوسفیان! تو بعضی از نیروهای كار آزموده ات را برای جاسوسی به سوی ما می فرستی! گویا كه تو دوست داری با من بجنگی. البته شكی در این نیست و من هر لحظه آماده ی این جنگ هستم. پس منتظر باش. من به یاری خدا برای جنگ با تو، به سویت خواهم آمد.»

به غیر از نامه هایی كه امام در آن ها معاویه را به جنگ تهدید كرده بود، حركت آن حضرت به منطقه ی ساباط مداین برای تشویق و ترغیب مردم و آماده سازی آن ها برای جنگ با معاویه، بهترین گواه است كه آن حضرت اصلا میلی به صلح با معاویه نداشته است تا بخواهد پیشنهاد صلح را ابتدا او به حاكمان شام بدهد. امام حسن از همان آغاز بیعت مردم با او، پسر عموی خود مغیرة بن نوفل را در كوفه مأموریت داد و به او سفارش كرد كه در تشویق و ترغیب مردم به جهاد و جنگ با دشمن، لحظه ای غافل نماند. هم چنین وقتی كه سپاه عراق را برای حركت آماده كرد، عبیدالله بن عباس را به فرماندهی آن سپاه برگزید و قیس بن سعد و سعید بن قیس را هم به عنوان مشاوران و معاونان او انتخاب كرد. پیش از



[ صفحه 45]



راهی كردن آن ها، سه بار در میانشان نماز خواند و سپاه را تا دیر عبدالرحمان بدرقه كرد.

معاویه وقتی دید كه امام پیشنهادهای مكرر او را درباره ی صلح نمی پذیرد، به وسیله ی جاسوس های خود كه در همه جا نفوذ داشتند، شایع كرد كه امام حسن خواهان صلح است. متأسفانه این شایعه ناجوانمردانه به سرعت در این جا و آن جا پیچید و زبان به زبان گشت؛ تا جایی كه گروهی ساده لوح، تندرو و احساساتی كه این شایعه را باور كرده بودند، زبان به اعتراض گشودند و ساز مخالفت با آن حضرت را به صدا درآوردند. بعضی نیز مغرضانه به این قضیه دامن زدند.

پیش از آن كه امام از شهر كوفه عزیمت كند، جماعتی نزد او آمدند و گفتند: «ای حسن بن علی! روز به روز كه می گذرد، معاویه دست به توطئه های خطرناك تر از پیش می زند و فرماندهان سپاه اسلام را یكی یكی فریب می دهد تا به سوی خود بكشاند. پس باید به طور جدی به جنگ با معاویه برخیزیم و خون این دشمنان خدانشناس را بریزیم. تو خلیفه و امام بر حق ما هستی و ما هم مطیع تو هستیم.هر چه فرمان دهی، ما اطاعت می كنیم و تا پای جان در كنارت جانفشانی می كنیم!»

امام كه بی وفایی و خیانت مردم كوفه را در زمان علی دیده و تجربه كرده بود، در زمان خلافت خود نیز بی وفایی و خیانت كسی مانند عبیدالله بن عباس را به چشم دیده بود؛ می دانست كه این مردم بی وفا دروغ می گویند و به او هم وفادار نخواهند ماند. وقتی شخصیتی مانند عبیدالله بن عباس دست به خیانت می زد، از دیگران چه انتظاری می رفت؟ امام در پاسخ جماعتی كه آمده بودند و خواهان فرمان جهاد و جنگ بودند، فرمود: «به خداوند سوگند كه دروغ می گویید! شما با پدر من كه بهتر از من بود، وفا نكردید! چگونه به من وفادار خواهید ماند؟! من با چه اطمینان خاطری حرف های شما را باور كنم؟ اگر واقعا راست می گویید و خواهان جنگ و جهاد هستید، میعاد من با شمایان در لشكرگاه مداین. پس



[ صفحه 46]



همگی به سرعت، راه مداین را در پیش بگیرید!»

امام به خوبی می دانست كه بی وفایی مردم كوفه در مداین آشكار خواهد شد. برای همین هم آن جا را میعادگاه امتحان وفاداری مردم برگزید. گروهی همان ابتدا بی وفایی خود را نشان دادند. آن ها بهانه آوردند و به عهدشان وفا نكردند؛ همان گونه كه پیش تر هم با علی كرده بودند. گروهی نیز به سوی مداین حركت كردند تا در آنجا و یا در بین راه، بی وفایی هایشان را آشكار سازند و گروهی دیگر به همراه امام به سوی مداین به راه افتادند.

امام به همراه یاران و پیروانش، پس از استراحت كمی در دیر عبدالرحمان، از آن جا كوچ كردند. از حمام عمر و دیر كعب گذشتند و در یك سحرگاه، در روستای ساباط فرود آمدند. در همین جا بود كه امام تصمیم گرفت مردم را بیازماید؛ زیرا به خوبی می دانست دسته ای از مردم تندرو كه شایعات بی اساس پیشنهاد صلح از سوی او به معاویه را باور كرده بودند، قصد جانش را دارند. و نیز شنیده بود كه معاویه به اشعث بن قیس كندی، عمرو بن حریث، حجر بن حجر و شبث بن ربعی و دسته ای دیگر از جنگجویان معروف، نامه هایی مخفیانه نوشته و از آن ها خواسته است كه امام را به هلاكت برسانند.

معاویه برای آن جنگجویان نوشته بود: «به هركس كه بتواند حسن را به شهادت برساند، دویست هزار درهم خواهد بخشید. ریاست لشكری از لشكرهای شام را هم به او خواهم داد. البته یكی از دخترانم را نیز همسر او خواهم كرد.»

برای همین بود كه امام حسن همیشه در زیر رخت خود درع [1] و جوشن [2] به تن می كرد و به هنگام نماز، با محافظان و یاران صدیق خود درصف نماز حاضر می شد. یك بار حتی گروهی، تیری به سویش رها كرده بودند؛ ولی خوشبختانه آن تیر به جوشن تن امام خورده بود و صدمه ای به خود آن حضرت نرسیده بود.

امام در چنین شرایطی، حق داشت كه لشكرش را از راه های مختلف امتحان و



[ صفحه 47]



آزمایش كند. صبح دومین روز ورودش به ساباط، دستور داد كه مردم را جمع كنند. وقتی همه جمع شدند، امام بر منبر رفت و پس از ستایش خدا و درود و سلام بر رسول الله و علی و فاطمه - پدر و مادرش - فرمود:

«سوگند به الله كه آرزوی من این است كه خدا را ستایش كنم و شكرش را به جا آورم. شكر برای این همه نعمت بی شماری كه به ما بخشیده است. دلم می خواهد كه با پند و اندرز، شما مردم را از جهل و گمراهی به راه راست كوچ دهم. ای مردم عراق! بدانید و آگاه باشید، آن گونه كه من خیر و خوبی تان را می خواهم، شما خود خیرتان را نمی خواهید. پس با من ساز مخالفت مزنید. خداوند همه ی ما را به راه راست هدایت فرماید و همه ی ما را بیامرزد. ان شاء الله...»

امام پس از این سخنان، از منبر پایین آمد. مردم با حیرت و تشویش به یكدیگر نگاه می كردند. هر یك به دیگری می گفت: «ازاین سخنان حسن چه فهمیدی؟ آیا توانستی بفهمی كه حسن از این سخنانش چه منظوری داشت؟»

گروهی می گفتند: «این گونه كه از حرف های حسن برمی آید، گویا میل دارد كه با حاكمان ستمكار شام آشتی كند و صلح را بین خود و معاویه برقرار سازد و به این ترتیب، خلافت را به دست بنی امیه بسپارد!»

عده ای هم می گفتند: «حرف های حسن بن علی بوی سازش می دهد. لابد میل دارد كه امر خلافت را به معاویه واگذارد و خود گوشه نشینی گزیند.!»

گروهی كه قلبا مذهب خوارج را داشتند و دوستدار علی و فرزندانش نبودند، بلكه در ظاهر خود را دوستدار اهل بیت نشان می دادند، می گفتند: «به خداوند سوگند كه این مرد با این سخن سازشكارانه اش به راه كفر و شرك قدم گذاشته... و بذر سازش با دشمنان خدا و قرآن را در دل خود كاشته است!»

در همین زمان ناگهان مردی از راه رسید و با صدای بلند فریاد برآورد: «ای مردم عراق!بدانید و آگاه باشید كه لشكر عراق از لشكر معاویه شكست سختی خورد و قیس بن سعد به دست سپاهیان شام كشته شد!»



[ صفحه 48]



این خبر كه یك شایعه دروغ بود و از سوی معاویه و حاكمان دیگر شام ساخته و پرداخته شده بود، فورا در بین مردم پخش شد. اصل خبر، بر عكس شایعه بود؛ چرا كه قیس با سپاهش، لشكر معاویه را به سختی شكست داده بود. معاویه برای آن كه رسوایی شكست خود را از مردم بپوشاند، این شایعه دروغ را ساخته بود. با شنیدن آن یأس و ناامیدی بر دل مردم عراق چنگ انداخت و مثل باد خزان باغ دل هاشان را پژمرده و افسرده ساخت. گروهی ناگهان سر به آشوب و شورش برداشتند و گستاخانه به اعتراض و انتقاد از امام معصوم زبان باز كردند. آن ها همگی با هم، یكباره به استراحتگاه آن حضرت هجوم بردند، حریم مقدسش را شكستند و غارت كردند و حتی مصلای [3] امام را از زیر پایش كشیدند و بردند. مردی با خشم وحشیانه ای پیش آمد و با گستاخی تمام، ردای آن حضرت را از دوش مباركش كشید و با خود برد. آن ها این كارها را چنان سریع انجام دادند كه گویی از پیش در پی فرصتی بودند و فقط بهانه ای می جستند تا كینه و دشمنی قلبی شان را نسبت به فرزند پاك پیامبر نشان دهند. آن ها مگر قدر پدرش علی را دانستند كه قدر او را بدانند! آن ها قدر مجموعه ی گل را ندانستند و خزانی ابدی بر دل هایشان چنگ انداخت و خوار و ذلیلشان ساخت. خزانی كه دیگر بهاری به دنبالش نداشت.

ناگهان یاران نزدیك امام و پیروان راستینش بر آن جماعت گستاخ و بی فرهنگ یورش بردند. عده ای، امام را در میان گرفتند و از دست شورشی ها و آشوبگران نادان نجات بخشیدند. پیش از آن كه آن جماعت خیانت پیشه بتوانند آسیبی به آن حضرت برسانند، او را سوار بر اسبی از ساباط بردند و راه مداین را در پیش گرفتند.

یاران صادق امام می دانستند كه دسته ی مخالفان در همه جا و هر لحظه كمین كرده اند تا آن حضرت را به شهادت برسانند. در بین راه مداین، مردی ناگاه از كمینگاه بیرون جست و لگام اسب امام را گرفت.سپس با صدایی بلند و گستاخانه گفت: «ای حسن! پدرت علی بن ابیطالب، مشرك و كافر شد. تو نیز اكنون از خدا



[ صفحه 49]



برگشتی و كافر شدی!»

آن مرد بدكار و نانجیب كه جراح بن سنان نام داشت، پس از گفتن این سخن، با تیشه ی تیزی كه در دست داشت، با شدت تمام ضربتی بر ران امام فرود آورد. چنان كه ران آن حضرت شكاف خورد و استخوانش هم آسیب دید. امام در همان حال با زیركی و رشادت، شمشیر خود را در آورد و ضربتی بر آنمرد بدكار زد. آن گاه هر دو، دست در گریبان هم بر زمین افتادند. یاری از یاران امام پیش دوید و تیشه را از دست جراح بن سنان بیرون كشید. یار دیگری روی او افتاد و بینی او را برید.سپس آجری سنگین برداشت و با زدن چند ضربه بر سرش، او را كشت و راهی جهنم كرد.

امام را كه زخم مهكلی برداشته بود بر سریری [4] نشاندند و دوباره رو به سوی مداین نهادند. خبر شورش مردم، حمله شان به چادر امام و غارت اموال شخصی آن حضرت و نیز زخمی كه برداشته بود، به گوش قیس رسید. او با دوستانش مشورت كرد و قرار بر این شد كه سپاه را به سوی كوفه برگرداند؛ زیرا قیس دریافت كه جان امام در خطر می باشد و با این موقعیت، جنگ بیهوده است.



[ صفحه 53]




[1] درع: لباس جنگي كه از حلقه هاي آهني مي سازند؛ زره.

[2] جوشن: درع، لباس جنگي.

[3] مصلا: محل نماز، دراين جا به معني «سجاده» و «جانماز» است.

[4] سرير: تخت، در اين جا، منظور چيزي مانند برانكار است.